سفارش تبلیغ
صبا ویژن



























یار جکیگوری

یادش بخیر برای انجام ماموریت داشتم می رفتم چابهار

لب در هنگ دو نفر را دیدم که در کنار سرویس واقعا بهداشتیو جدید هنگ وایستادن و مشغول صحبت ، انگاری تازه رسیده بودند و جای دیگه هم پیدا نکرده بودند برای میز گرد ، تا بهشون رسیدم بهم گفت : استوار یه لحظه وایسا

هان ؟

میگم اینجا امنه ؟

خوووووووووووووووووووووووووووووووبه

میگم من رسته ام مهندسیه ، احتمالا می خوام بشم سرپرست مهندسی هنگ می خوام بدونم مهندسی هنگ چند تا ماشین داره ؟

هان ؟ فرقون ؟ گناه داره دلش را نمی شکانم ، خییییلی

اون وقت سالن غذا خوریش کجاست غذاهاش خوبه ؟ بهداشتیه ؟

قرنیا اینا کین دیگه ؟ولی گناه داره ، خیلی خوبس ، عالیه جناب سروان ، من نمی دونم توی این بیابون این جناب سروان چی میبینه؟

خلاصه کلی سوال در مورد هنگ فرمودند که چون تحقیقات برای امر خیر بود من به همه سوالات جوابی مثبت دادم ، تا خیالشون را حت شد و نفسی راحت کشیدند و منم با هاشون خداحافظی کردم و رفتم چابهار پی ماموریتم و تا فرداش هم بر نگشتم

صبح روز بعد :

وارد هنگ که شدم جناب سروان را دیدم که افسر جانشین شده بودند و با دیدن من به سمتم اومد و گفت : که مهندسی ماشین داره و سالن غذاخوری و امنیت و بهداشت و....

مرد حسابی اینجا که فقط فرقون داره و غذا هم که بیخوده و سالن هم که نداریم

عجب گیری افتادیما خوب جناب سروان شما این همه چیز که گفتین تو این بیابون یه دید مینداختین و بعد میپرسیدین ، مرد حسابی دیجیتالم کجا بود ، تازه الان خوبه جناب سروان منتظر اولین درگیری باشین تا به امنیت اینجا هم پی ببرین ، به من چه اصلا

آخه من نمی دونم با دیدن سرویس بهداشتی هنگ پی به بقیه ی چیزا نبرده بودند ؟

به من چه اصلا

آخه جناب سروان فرض کن من می گفتم به درد نمی خوره چیکار میتونستی بکنی ؟ راه فرار که نداری ؟ حداقل یه روز با خیال راحت خوابیدی ، که من نتونستم همین یه روزم بخوابم چون از همون روز اول کلی بد گفته بودند از اونجا

ادامه دارد


نوشته شده در پنج شنبه 89/6/4ساعت 10:37 صبح توسط داود نجفی نظرات ( ) |


Design By : Pichak